استودیو — White Bear

او دختری زیبا بود، از همان‌هایی که ممکن است در هر شهری پیدا کنید. بیشتر مردم با دیدنش فکر می‌کردند معصوم است. اما یک نفر اینطور فکر نمی‌کرد. یک نفر چهره‌ی گریان و التماس‌کننده‌اش را تصور کرد و تحریک شد. حتی خودش هم نمی‌دانست تمایلات سادیستی‌اش تا چه حد عمیق است. شروع کرد به تعقیبش. دنبال هر چیزی می‌گشت تا فانتزی‌اش را تغذیه کند، فانتزی اینکه او یک فاحشه‌ی کثیف است. یک توجیه. و بعد، یک دی‌وی‌دی از طریق پست به دستش رسید. دی‌وی‌دی مربوط به یک گردهمایی مخفی در خانه‌ی یک خانواده‌ی ثروتمند بود، جایی که بزرگسالان خودشان را با یک دختر جوان سرگرم می‌کردند. آن دختر جوان سایاکا بود. رابطه‌ی جنسی خشن‌تر از هر چیزی بود که تا به حال دیده بود. چند روز بعد، کسی که دی‌وی‌دی را فرستاده بود درخواستی کرد: «من می‌دانم تو کی هستی. یک آماتور با این نوع علایق منحرفت را می‌خواهم تا کمی آموزش ببیند.» یک ماده‌ی مخدر تهیه شد. همان ماده‌ای که برای ساخت ویدیوی گردهمایی استفاده شده بود. سایاکا برای آن زندگی می‌کرد. وجودش برای چشیدن طعم آن بود. ولعش برای این ماده او را به التماس و خواهش واداشت... اشتیاقی که قلب…

شاهزاده‌ای محبوب و خوشبخت در سرزمینی آرام؛ چه چیزی می‌تواند از این سالم‌تر و لذت‌بخش‌تر باشد؟ گذراندن دوران کودکی سلطنتی در کنار شوالیه‌ی مورد علاقه‌اش که از او مراقبت می‌کند و از او محافظت می‌نماید. اما بزرگ شدن در چنین دوران آرام و متاسفانه کسالت‌باری، باعث می‌شود ذهن او به سمت لذت‌های شهوانی و هوس‌های جنسی منحرف شود.

هشدار محتوا: متن حاوی خشونت، برده داری جنسی و توصیف صحنه های تکان دهنده است. امپراتوری دومینوس با پیروزی در جنگ طولانی میان ابرقدرت‌ها، به قدرت رسید. شاهزاده‌خانم الیزه، که موجب نابودی پادشاهی الاشتاین شد، به عنوان بدنام‌ترین زن شهوت‌ران، شناخته می‌شد؛ زیرا ناله‌های او در سراسر الاشتاین طنین‌انداز بود. الیزه، برده جنسی نماد پروباساندا امپراتوری دومینوس، ناگهان ناپدید شد... تمام مردان الاشتاین نابود شدند و زنان به بردگی جنسی درآمدند. قانونی جنسی وضع شد که به زنان اجازه نمی‌داد در هیچ زمانی از پیشروی اربابان و سربازان اورک‌ها سر باز زنند و در صورت مخالفت، بلافاصله نابود می‌شدند. پادشاهی وارد عصر تاریکی شد... آنا، شوالیه‌ای زن، رهبری گروه مقاومت را بر عهده گرفت، اما توسط بالدور اسیر شد. اما رازی در زیر چشم‌بند چشم راست او پنهان بود... برچسب‌ها: داستان تخیلی، خشونت، برده داری جنسی، جنگ

کیوجی نیمورا یک اقامتگاه چشمه‌ی آب‌گرم در منطقه‌ای ییلاقی برپا کرده بود و زندگی آرامی دور از شهر می‌گذروند. این بار مهمانان مسافرخونه، خانواده‌ی «هیداکا» بودن که در توکیو صاحب یک شرکت بودن. «بس کن!» فریاد آریسا در اتاق پیچید. او روی مبل به عقب رانده شد، بلوزش بالا زده شد، دست به سوتینش کشیده شد و سینه‌های پر و برجسته‌اش آشکار شد. با تمام توان مقاومت می‌کرد، اما وقتی با انگشت‌ها تحریک شد، شیره‌ی لذت از بدنش جاری شد و در نهایت همه‌چیز را پذیرفت. چه کسی فکرش را می‌کرد که تمام این صحنه ضبط شده باشد...؟ نقشه برای اغوا کردن مادر و دختر خانواده‌ی هیداکا آغاز شده بود.