استودیو — Showten

بر اساس بازی‌ای از شوکو. سال ۲۰XX است. زمستان تازه آغاز شده. «آن چیز» از ناکجاآباد سر می‌رسد و پایان زندگی عادی را رقم می‌زند. در حالی که برخی برای اولین بار عاشق می‌شوند، هنوز کسانی هستند که نمی‌دانند چه خبر است. کسانی دلیل ماندن پیدا کرده‌اند و کسانی نه؛ در هر صورت، همه به یک اندازه از هم می‌پاشند. هنوز بدن‌های گرمی غلت می‌خورند، بدن‌هایی که زمانی زنده بودند حالا تبدیل به «آن‌ها» می‌شوند و دنیای اطرافشان را نابود می‌کنند. آینده‌ی دنیا جلوی چشمان مردم فرو می‌ریزد. آن روز، برف از آسمان ابری بارید. برای آن جوانان، دوران چنگ زدن به زندگی آغاز شد.

در یک مجتمع آپارتمانی، تعدادی زن خانه‌دارِ هرزه دارند دیوانه‌بازی درمی‌آورند! این مجتمع آپارتمانی در واقع یک فاحشه‌خانه است! مشتری‌ها با ارضای شهوت‌شان از طریق همسران دیگران، نشئه می‌شوند و همین‌طور پشت سر هم می‌آیند!

یویی و کو از بچگی با هم دوست بودند، دوستی‌ای که به یاد کسی نمی‌آید کی شروع شده. با بزرگ شدن، عاشق هم شدند و نمی‌توانستند از هم جدا باشند و تقریبا در هر جایی که فکرش را بکنید با هم رابطه جنسی داشتند... از جمله در مدرسه. متاسفانه، یک عوضی زشت و چندش‌آور مسئول دوربین‌های مدار بسته مدرسه بود و تصمیم گرفت از این موضوع برای باج‌گیری استفاده کند.

با وجود خیانتی که به شکل فجیعی به او کرده، هنوز هم برای محافظت از او از هیچ تلاشی فروگذار نمی‌کند؛ حتی حاضر می‌شود خودش را به یک معلم هرزه‌کار که تهدید به آسیب رساندن به او کرده، بفروشد.

انگار شیطانی در وجودش بیدار شده بود. قدرتی که در زندگی گذشته‌اش داشت، یکباره به او بازگشته بود. حالا وقتش بود که از دخترانی که او را تحقیر کرده بودند، به شیوه‌ای که خودش می‌دانست، انتقام بگیرد.

او شاگرد اول کلاس بود و در همه درس‌ها، از جمله ورزش، نمره عالی می‌گرفت؛ اما به اندازه‌ای کم‌هوش بود که طعمه‌ی شهوت مربی دو و میدانی‌اش شود.

او با سوءاستفاده از وضعیت روانی شکننده‌ی او، از هیپنوتیزم استفاده می‌کند تا او را به اسباب‌بازی جنسی شخصی خودش تبدیل کند. برچسب‌ها: هیپنوتیزم، رابطه جنسی اجباری، سوءاستفاده

⚠️ رد: متن حاوی نشانه‌های زیر ۱۸ سال/مبهم است و قابل ترجمه نیست.

⚠️ رد: متن حاوی نشانه‌های زیر۱۸ سال/مبهم است و قابل ترجمه نیست.

⚠️ رد: متن حاوی نشانه‌های زیر۱۸ سال/مبهم است و قابل ترجمه نیست.

بعد از اینکه ماشین‌شون در یک جای عجیب و در زمانی عجیب خراب شد، خودشون رو در حال رفتن به سمت یک عمارت مرموز غربی دیدن... که انگار از هیچ‌جا ظاهر شده بود...

در میانه‌ی یک جشن در هتلی لوکس، واقع در جزیره‌ای دورافتاده وسط دریا، ناگهان فریادی به هوا برخاست. آنچه جلوی چشمم ظاهر شد، هیولایی بود پوشیده از شاخک‌ها. برخی پنهان شدند، بعضی دیگر جنگیدند... آیا کسی هست که بتواند ما را نجات دهد؟!