استودیو — Pink Pineapple

داستان در یک شهرک روستایی اتفاق می‌افتد. کوتا تنها پسر و وارث معبد میکوموری در شهرک کوچک تسوماگوی-چو است که با بازسازی، رونق سابق خود را از دست داده. او هیچ علاقه‌ای به ارث بردن معبد ندارد و در عوض، تمام تمرکزش روی درس‌هایش است و می‌خواهد بعد از فارغ‌التحصیلی، کارمند دولت شود. پدر بیوه‌اش از ازدواج با یک دختر جوان صحبت می‌کرد، اما ناگهان ناپدید شد. همان دختر، ارینا، به همراه خواهر کوچکترش، موتوکا، برای زندگی پیش او آمدند. با کمک میو، دوست دوران کودکی‌اش، و چند نفر از حامیان معبد، آن‌ها توانستند به زندگی عادی خود ادامه دهند. یک روز، ارینا دختری به نام مای را به خانه آورد که خودش را نامزد کوتا معرفی کرد. ماجراها پشت سر هم اتفاق افتاد تا اینکه ارینا به او دستور داد که از او بچه دار شود.

مائوساکی مائو در دوران راهنمایی مادرش را از دست داد. از آن زمان به بعد، با پدرش، هاجیمه، زندگی کرده است. به محض اینکه مائو وارد دانشگاه می‌شود، پدرش ناگهان او را با یک یادداشت تنها می‌گذارد که به مائو می‌گوید نگران نباشد. چهار سال بعد، مائو در آستانه فارغ‌التحصیلی از دانشگاه است، اما مرگ مادرش هنوز سنگینی می‌کند. احساساتی که او سرکوب می‌کند، خود را در قالب زن‌هراسی نشان می‌دهند. سپس یک روز پدرش به خانه برمی‌گردد و با آریما شیئوری، زنی با ظاهر و شخصیت بی‌نقص، ازدواج کرده است. شیئوری عین یک مادر بی‌نقص است. داشتن یک مادر در زندگی برای مائو اتفاقی جدید و ناگهانی است و او سردرگم شده است. شیئوری با عشق و مهربانی خالصی که به طور طبیعی در وجودش هست، مائو را در آغوش می‌گیرد و مائو از طریق تعامل مداوم با او، به تدریج از نظر جنسی عاشق او می‌شود...

کیوجی کوسوکونی به عنوان یک معلم آزاد در آموزشگاه‌های آمادگی کنکور، به خاطر کمک به دانش‌آموزان ضعیف و مشکل‌دار برای قبولی در آزمون ورودی دانشگاه‌ها (به‌خصوص دانشگاه‌های سخت‌گیر)، به جایگاهی افسانه‌ای رسیده است. در تابستان، از چنین افسانه‌ای برای یک کار ویژه دعوت می‌شود. درخواست از طرف برترین آموزشگاه آمادگی کنکور کشور است که هر ساله یک اردوی مطالعاتی دخترانه در یک هتل تفریحی در جزیره‌ای در جنوب ژاپن برگزار می‌کند. آن‌ها از او می‌خواهند که برای تدریس به آنجا برود. اما اتفاقاً شیوه‌ی کار او در تدریس این‌گونه است: ابتدا انجام دادن کارهای تحریک‌آمیز با هم، که به‌طور چشمگیری توانایی‌های بالقوه و سوخت‌وساز بدن آن‌ها را افزایش می‌دهد. و بدین ترتیب، در این جزیره‌ی تابستانی، آموزش آمیخته با هرزگی آغاز می‌شود...

داستان ما درباره‌ی تاکه‌ساکا مونه‌تاکا است که در اولین تلاشش برای برقراری رابطه‌ی جنسی با معشوقه‌اش، به خاطر تجربه‌های تلخ گذشته، شکست می‌خورد. خواهرش، ریتسوکا، و دخترخاله‌اش، موموتانی ماشیرو، با فداکاری تمام، بدن‌هایشان را در معرض خطر قرار می‌دهند تا به او "درس‌های جنسی" بدهند و به او کمک کنند تا از آسیب روحی‌اش رها شود. اما خواهر دیگرش، واکانا، که اصلاً عامل ایجاد آن آسیب روحی بوده، وارد معرکه می‌شود و این درس‌ها فراتر از یک آموزش ساده پیش می‌روند! و این‌گونه است که جنگ خواهران بر سر برادر کوچکشان آغاز می‌شود!!

برگرفته از بازی بزرگسالان استودیو کاگویا. بازیکنی فوتبال پس از چند ماه تمرین در شهری دیگر و مصدومیت، به خانه‌ی پدری بازمی‌گردد. خوشبختانه، چهار خواهر بزرگترش در خانه منتظرش هستند و مشتاق‌اند تا به هر طریقی که می‌توانند او را به آمادگی کامل برگردانند!

بر اساس مانگای شهوانی اثر شیواسوی نو اوکینا. هیجان از جایی شروع می‌شود که گروهی از دانش‌آموزان و معلمشان در یک سفر علمی با گروه دیگری از دانش‌آموزان ملاقات می‌کنند و میل جنسی متقابل‌شان فوران می‌کند. بعد از اینکه خانم سوومی و شاگردانش به ساحل یاری‌موکو می‌رسند، با گروهی شهوتی از همکلاسی‌های محلی مواجه می‌شوند و تصمیم می‌گیرند نوع خاصی از کلاس آموزش جنسی را برگزار کنند.

نورافکن‌ها روی کیساراگی رینا متمرکز شده‌اند. او که رویای کودکی‌اش را محقق کرده، به عنوان یک آیدل [خواننده/هنرمند محبوب] شروع به کار می‌کند. با این حال، رینا آرزوهای بلندپروازانه‌ای در حرفه‌اش دارد و مسیر رسیدن به موفقیت برایش دشوار است. او در این صنعت نسبتاً ناشناخته است و روزهای گمنامی و کم‌کاری‌اش ادامه دارد. نمی‌تواند تشخیص دهد چه چیزی او را از آیدل‌های موفق‌ترِ آژانس استعدادیابی‌اش جدا می‌کند. رینا این موضوع را مستقیماً با تهیه‌کننده‌اش مطرح می‌کند. سعی می‌کند خشم و بی‌حوصلگی‌اش را نشان ندهد و تهیه‌کننده‌اش، با اکراه، به او می‌گوید: «برات یه ارتباط جور می‌کنم. بقیش با خودت.» رینا به لحن بی‌اعتنای او مشکوک است، اما با مردی ملاقات می‌کند که یک مدیر اجرایی رده‌بالا در این صنعت است. لباسی آشکارا تحریک‌آمیز، نگاه‌هایی که او را لخت می‌کنند... یک آیدل برای موفق شدن واقعاً باید چه کار کند؟ او مصمم است تمام وجودش را وقف کارش کند و این باور را دارد که باید در مسیر یک «آیدل» قدم بردارد.

بر اساس بازی‌ای از شرکت فریل.

دبیرستان معتبر هاکوهو، تیمی بیسبال دارد که در سال‌های گذشته به مسابقات قهرمانی کشوری راه یافته است. ساکی، دانش‌آموز سال اولی است که با تماشای یک مسابقه، علاقه‌اش به بیسبال جرقه می‌خورد. ساکی در پی تحقق رویاهایش، مدیر تیم بیسبال مدرسه می‌شود. نوزومی، مدیر مهربان و متفکر همکارش و همچنین سن‌پای او، به همراه سایر اعضای باشگاه بیسبال، تجربه‌ای تازه از زندگی باشگاهی مدرسه را به ساکی هدیه می‌دهند. ساکی مشتاقانه در انتظار این است که بهترین استفاده را از دوران طلایی جوانی‌اش با هم‌تیمی‌های جدیدش ببرد. "یک مدیر باید هر کاری بکند تا بهترینِ تیمش را بیرون بکشد." در ظاهر، این یک فلسفه مدیریتی خوب به نظر می‌رسد، اما در اینجا معنایش آغشته به عرق و شهوت است! هم‌تیمی‌های عرق‌کرده‌ی ساکی، از طریق لذت فراوان، حس عمیقی از وفاداری را در او القا می‌کنند. در نهایت، ساکی از طریق این سنت عجیب باشگاه بیسبال، تمام جسم و قلبش را به هم‌تیمی‌هایش تقدیم می‌کند.

در پی مرگ مادربزرگش، قهرمان داستان در این دنیا تنها می‌ماند. دختری هم‌سن او، از خانواده‌ای ثروتمند و مدیر یک مدرسه دخترانه، دست یاری به سویش دراز می‌کند و فرصتی دوباره برای شروع به او می‌دهد. او که جایی برای رفتن ندارد، یونیفرم دخترانه می‌پوشد و زندگی در خوابگاه دختران را آغاز می‌کند. اما تمام بانوانی که با او زندگی می‌کنند، کمی غیرعادی هستند. "شورت‌هام رو کجا گذاشتم... فکر کنم امروز باید بدون شورت برم..." "همین الان برات میارم! اگه اینجوری بری بیرون دردسر میشه که!؟" قرار بود زندگی جدیدش با ساکنان آکادمی، شروعی تازه باشد، اما معلوم نیست چه کسی از چه کسی مراقبت می‌کند!؟

برگرفته از مانگای اروتیک اثر شیواسوی نو اوکینا.

از کار اضافه‌ای که توی مدرسه انجام می‌ده خسته شده، شخصیت اصلی داستان تصمیم می‌گیره زنگ تفریح ناهار رو به «چرت زدن» بگذرونه. یه جای خلوت توی یه برج پیدا می‌کنه که ظاهراً مسئولیتش با باشگاه باغبانی بوده... اما انگار ماه‌هاست کسی اینجا نیومده... بعد از چند بار چرت زدن اونجا، متوجه می‌شه که همیشه یه خواب یکسان می‌بینه... اما این بار یه چیزی فرق داره... از خواب بیدار می‌شه و حس می‌کنه یه چیز گرم و گرد بهش فشار میاره... اون دختر دانش‌آموز مفقود شده‌ست که همه دنبالش می‌گشتن! و اون می‌خواد باهاش بخوابه!؟

برگرفته از رمان بزرگسالان «اوری و قهوه اشرافی» اثر نوئسیس. یویی با والدینش دعوا می‌کند و از خانه فرار می‌کند. در حین پرسه زدن در شهر، با دوستش روبرو می‌شود و او را فریب می‌دهند تا در یک وب‌سایت همسریابی به نام «دوستان آزاد» عضو شود. او بدون اینکه چیز زیادی بداند، فقط منتظر می‌ماند تا کسی با او تماس بگیرد. شخصیت اصلی داستان به طور اتفاقی آن را پیدا می‌کند و با او تماس می‌گیرد. همان شب، آن‌ها در شهری پر از شهوت با هم ملاقات می‌کنند و...

شخصیت اصلی داستان، زندگی جدیدش را به عنوان رزیدنت پزشکی آغاز می‌کند تا رویای پزشک شدن را دنبال کند. او در همان روز ورود به برنامه‌ی رزیدنتی، با دوست دوران کودکی‌اش تجدید دیدار می‌کند. دوستش که از او ارشدتر است، در طول زندگی پرمشغله‌اش به عنوان رزیدنت، فوت و فن کار را به او یاد می‌دهد. یک روز، او در حین یک سقوط، از دوستش محافظت می‌کند. در نتیجه، استخوان‌های بازوی راست و پای چپش می‌شکند و دوره‌ی رزیدنتی‌اش به طور موقت متوقف می‌شود. مراقبت از او به بخشی سپرده می‌شود که دوست دوران کودکی‌اش در آن کار می‌کند. او با ناراحتی به او نگاه می‌کند و احساس گناه می‌کند. شخصیت اصلی، با دیدن حال او، به او می‌گوید که می‌تواند در اوقات فراغتش به ملاقاتش بیاید و او هم قبول می‌کند. آن‌قدر قبول می‌کند که در مراقبت از او سنگ تمام می‌گذارد. و این‌گونه، داستان عاشقانه‌ی بیمارستانی بین این دو شخصیت آغاز می‌شود.

قهرمان داستان ما، پزشکی تازه‌فارغ‌التحصیل است که با هم‌دوره‌ای ارشدش در دوران تحصیل دوباره ملاقات می‌کند، این بار به عنوان کارآموز او. تمام کاری که تا به حال انجام داده، دنبال کردن او بوده، همگام شدن با پیشرفتش، حتی تا جایی که مطب خودش را راه انداخته. چه اتفاقاتی در این بیمارستان رخ خواهد داد؟

تاتسویا، قهرمان داستان ما، زندگی معمولی‌ای داشت؛ یک شیفته‌ی بازی‌های ویدیویی و در کل، پسری کاملاً معمولی. یک روز، در کوچه‌ای با دختری سبزه روبرو شد که مورد حمله‌ی سگ‌ها قرار گرفته بود... اتفاقی به اتفاق دیگر منجر شد و در نهایت، دختر پیش او زندگی کرد، چون جای دیگری برای رفتن نداشت... او که چیزی از خودش نداشت، تنها به یک راه برای تشکر از مهربانی‌اش فکر می‌کند...

«این دیگه چه کوفتیه…!» جلوی چشمام، انگار توی یه اعدام علنی، یه مجله‌ی کثیف و فیلم‌های پورن پهن شده… بماند که یه سری چیزای SM هم هست. بانداژ و تنبیه با ضربه، دهن‌بند و از این جور چیزا… وایستا، چرا SM آخه؟! روبروم ساکی وایستاده، شاگردم و دوست دخترم. فکر کردم می‌خواد بزنتم، ولی یه حوله می‌ذاره جلوی صورتم. یه حوله جای مشت… با فکر به اینکه قراره چه بلایی سرم بیاد، هیجان‌زده می‌شم، در حالی که اون اخم کرده. بعد یهو می‌افته روی تخت. «زود باش دیگه… منو با اون حوله ببند…!» … چی؟ ها… چی؟ چیییی؟؟ ساکی یهو یه ژست خاص می‌گیره و در حالی که صورتش سرخ شده، بهم دستور می‌ده. «تو که دلت می‌خواد از این کارا بکنی، مگه نه؟! پس منو ببند و بعد بکن…!!»

داستان ما درباره‌ی یک سفالگر تازه‌کار در حومه‌ی شهره که اتفاقاً چهار دختر مختلف سر تصاحب قلبش با هم رقابت دارن! یه دختر روستایی ساده، خواهر بزرگترش، یه الهه‌ی روباه و دختر استادش! چطوری می‌تونه فقط یکیشون رو انتخاب کنه؟ اونا تصمیم می‌گیرن برای به دست آوردن عشقش، هر کدوم یه روز رو به عنوان روز عروسی باهاش بگذرونن تا ببینن کدوم رو بیشتر ترجیح می‌ده...

تابستان... درخشش خورشید و ابرهایی که در آسمان شناورند، آرامش و سکون... این شهرکی است که ما در آن زندگی می‌کنیم. دو برادری که پس از زندگی در خارج از کشور به خانه‌ی پدربزرگشان بازگشته‌اند، خود را در شهرکی کوچک می‌یابند و هر کدام دلباخته‌ی دختری از همان‌جا می‌شوند. عشق‌های سرگیجه‌آور و عاشقانه‌های جوانی قلب‌هایشان را پر می‌کند، اما دردسر در افق در حال شکل‌گیری است. تصمیم آن‌ها چه خواهد بود؟

چیهیرو دانشجوی دختری است که بعد از کلاس، وقتش را در یک همبرگر فروشی تلف می‌کند. او به دوستش، اِری، شکایت می‌کند که رابطه‌اش با دوست پسرش چندان جالب نیست و خودش به تنهایی بیشتر لذت می‌برد. اِری به او پیشنهاد می‌دهد که با او به «قرار ملاقات‌های پولی» بیاید تا ببیند سکس واقعی چطور است!