ژانر — داستان‌محور

در برابر ارتش اهریمنی که ناگهان به دنیای آرام انسان‌ها حمله کرد، شوالیه لاویلیا با پادشاه اهریمن، وویس، روبرو می‌شود. وویس، با کمک خدای اهریمنی، تیا، لاویلیا را شکست می‌دهد و او را به دارایی خود تبدیل می‌کند. لاویلیا فریاد می‌زند و التماس می‌کند که او را رها کند، اما نمی‌تواند جلوی ناله‌هایش را در برابر تحریک شدید بگیرد. وویس از پیروزی‌اش با لذت بردن از بهترین زنان سرمست می‌شود. اما وقتی کارش تمام می‌شود، لاویلیا تلپورت می‌کند و فرار می‌کند. وویس، برای آمادگی نبرد بعدی، سوکوبوس کوچکش، ایلیس، که خواهر کوچکترش هم هست، و لولی جادوگر سینه‌گنده، لوفیلیا، را به تیم خود اضافه می‌کند.

شوالیه لاوویلیا در برابر ارتش اهریمنی که ناگهان به دنیای صلح‌آمیز انسان‌ها حمله کرده بود، ایستادگی می‌کند و با پادشاه اهریمن، وویس، روبرو می‌شود. وویس با کمک الهه‌ی اهریمنی، تیا، لاوویلیا را شکست می‌دهد و او را به ملک شخصی خود تبدیل می‌کند. لاوویلیا فریاد می‌زند و التماس می‌کند که او را رها کند، اما نمی‌تواند جلوی ناله‌هایش را در برابر تحریک شدید بگیرد. وویس از پیروزی‌اش لذت می‌برد و خود را با بهترین زنان مشغول می‌کند. اما وقتی کارش تمام می‌شود، لاوویلیا تلپورت می‌کند و فرار می‌کند. وویس برای آمادگی برای نبرد بعدی، سوکوبوس کوچکش، ایلیس، که خواهر کوچکترش هم هست، و جادوگر لولی سینه‌گنده‌ای به اسم لوفیلیا را به تیم خود اضافه می‌کند.

بعد از اینکه لو لوو به قصد قلعه‌ی شهر رفت و ناپدید شد، الیزا و دار و دسته‌اش به دنبالش راهی شدند. آنجا دختری به نام جارد را پیدا کردند که بسته شده و مورد تجاوز قرار گرفته بود... با وحشت متوجه شدند که شوالیه‌های آکلم، ماجراجویان زن را اسیر کرده و به عنوان بستر بذری انسانی به هیولاها تقدیم می‌کنند... و نوبت بعدی با آن‌ها بود...

هیروکی که دیوونه‌ی عینکه، با یکی از دخترهای مدرسه‌شون به اسم کورومی ساواهیتومی قرار می‌ذاره. کورومی وفاداره، خوشگله و بی‌نقص به نظر می‌رسه... اما هیروکی یه کم از رابطه‌شون راضی نیست. دلیلش اینه که کورومی موقع سکس عینک نمی‌زنه. یه روز که داشتن با هم درس می‌خوندن، تصمیم می‌گیرن سکس کنن. کورومی به اصرار هیروکی عینکش رو می‌زنه. هیروکی با دیدنش با عینک، دو بار پشت سر هم باهاش سکس می‌کنه. بعد از یه سکس خشن، خواهرش مچش رو می‌گیره و حسابی تنبیهش می‌کنه...!?

تسوباکیهارا میرا: بیوه و مادر دو دختر دوقلو. سرگرمی این روزهایش اغوا کردن دامادش است. یک مامان هات که در برابر بوسه ضعف نشان می‌دهد. تسوباکیهارا یونا: بزرگ‌ترین دوقلوها. در مدرسه آنقدر طرفدار دارد که برایش باشگاه هواداران تشکیل داده‌اند، اما کمی خجالتی است. تسوباکیهارا نینا: کوچک‌ترین دوقلوها، رئیس یک کمیته است. بسیار جاافتاده است، اما در مسائل عاشقانه کند عمل می‌کند. در واقع یک ترسو است و چیزهای بامزه را دوست دارد.

سال‌هاست که از خانه‌اش محافظت می‌کند و در انجام وظیفه‌اش ثابت‌قدم بوده. اما حالا تعداد زیادی هرزه وارد خانه‌اش شده‌اند و تهدید می‌کنند که ارثش را از او بگیرند. او که مسلح به دوربین و اراده است، مصمم می‌شود آن‌ها را باج‌گیری کند تا بتواند به خواسته‌هایش برسد و آنچه را که حقش است پس بگیرد.

اسم او کارکی تسونه‌تاکا است. او به مدت ۲۰ سال تمام، به اصطلاح افسر امنیتی خانه‌اش بوده. در واقع او فقط یک گوشه‌گیر است. من با پدرش دوباره ازدواج کردم و دو دخترم، سایاکا و خواهر کوچکترش یوکی را آوردم تا با او و پدرش زندگی کنند. با این حال، تسونه‌تاکا این را خوشایند نمی‌داند. او برای ما دردسر درست می‌کند و سعی می‌کند ما را وادار به ترک خانه کند. هدف او یوکی است. به نظر می‌رسد او اخیراً در اتاقش مشغول کاری است. ظاهراً نگران سایز سینه‌هایش است، اما او به اندازه کافی زیبا هست. وای نه، تسونه‌تاکا با چهره‌ای ترسناک به او خیره شده. احساس می‌کنم این اتفاق قبلاً هم افتاده… آیا فقط دارم توهم می‌زنم؟ ای کاش آن تصمیم را در آن مکان و زمان می‌گرفتم…

«خوش اومدی، هیناگیکو.» در نگاه اول شاید یه دختر معمولی به نظر برسه، اما هیناگیکو کوروکو در واقع خیلی جذاب و سکسیه. اون به اوتوناشی سوگورو، که باهاش توی کتابخونه کار می‌کنه، حس داره، ولی سوگورو به معبود مدرسه‌شون، موئگی، علاقه منده. در یه سری اتفاقات، کوروکو در حالی که چشم‌های سوگورو بسته است بهش اعتراف می‌کنه، اما صداش شبیه موئگیه. از اون روز به بعد، اون هر روز به سوگورو تجاوز می‌کنه و خودش رو جای موئگی جا می‌زنه.

پسری که به خاطر قلدری، در تعامل با زنان مشکل دارد، آرزویش برای بازگشت به دوران جوانی برآورده می‌شود. او با تعرض جنسی به سِرا و مادرش که همسایه‌اش هستند، انتقام می‌گیرد... اما هنوز راضی نشده...

وقتی یک دختر جادوگر که برای عدالت می‌جنگد، در آغوش معشوقه‌ی یک خدای سقوط‌کرده می‌افتد... او برای محافظت از مردم مبارزه می‌کند، در حالی که با شاخک‌ها مورد تجاوز قرار می‌گیرد، دستکاری می‌شود، مورد تجاوز جنسی قرار گرفته و با تخم شیاطین پُر می‌شود.

آخرین زمستان دوران دبیرستانشان. کازوهارا، در مواجهه با امتحانات ورودی و فارغ‌التحصیلی، احساس سردرگمی می‌کند. به او گفته شده مستقل شود و به تنهایی زندگی کند. سعی می‌کند یک اتاق پیدا کند، اما گزینه‌های زیادی پیدا نمی‌کند. تاکاناشی شیئوری، دوست دوران کودکی‌اش، با دیدن او در این وضعیت، پیشنهاد می‌دهد که با او زندگی کند. او با خودش فکر می‌کند که به او گفته شده تنها زندگی کند، اما پس از گرفتن اجازه از والدینش، در نهایت با دوست دوران کودکی‌اش هم‌خانه می‌شود. با این کار، هم‌خانگی یک ماهه‌شان آغاز می‌شود. او مطمئن است که اتفاق خاصی نخواهد افتاد، چون مدت زیادی است که همدیگر را می‌شناسند. اما، با شروع زندگی مشترک، او هر چه بیشتر شیئوری را به عنوان یک زن می‌بیند...

ایتا به دستور مادرش باید بره و با دوست دوران بچگیش، آسوکا، زندگی کنه. اون مطمئن نیست چه حسی به آسوکا داره. برای همین آسوکا ازش می‌خواد امتحان کنن که عاشق باشن. آیا اونا فقط دوستای بچگی‌ان، یا چیزی فراتر از اون؟...

پس از اینکه متوجه شدند هر دو شریکشان به آنها و به یکدیگر خیانت کرده‌اند، این دو دوست در حالت مستی به یکدیگر پناه می‌برند و مقدار زیادی رابطه جنسی برقرار می‌کنند. مقدار رابطه جنسی‌شان واقعا مضحک است.

نگهداری روزانه برای جلوگیری از انفجار تمایلات جنسی‌اش ضروری است. «آه… کاش می‌توانستم آنچه را در صفحه نمایشم می‌بینم با کسی انجام دهم…» ناچار است نفسش را بیرون بدهد، در حالی که شهوتش با تصور چهره چند دختر افزایش می‌یابد. همکلاسی‌اش، سه‌ریزوا مانامی، و همکلاسی ارشدش، که به عنوان نماد جنسی راه می‌رود و در همان کمیته است، تَکای آیه. دوباره نفسش را بیرون می‌دهد. اما آن روزها تمام می‌شوند، وقتی که روزی از او می‌پرسند: «می‌خواهی کارهای شیطنت‌آمیزی با من انجام دهی؟»

از زمان مدرسه، همیشه به معلم زنش فکر می‌کرد و آرزو داشت چه کارهایی با او بکند... اندام ظریف، صورت کودکانه و اندام‌هایی که به قد و قامتش نمی‌خورد. در قطاری شلوغ، به سمت قربانی‌اش دست دراز کرد.

«فقط این یه باره...» با خودش گفت. «بهش ظلم شده و همه علیهشن، باید این لطف رو در حقش بکنم.» نمی‌دانست که بعد از اولین بار، دیگه جواب نه رو قبول نمی‌کنه...

پس از سال‌ها، ملاقات سرنوشت‌سازی در جشن فارغ‌التحصیلی دبیرستان، دو دوست دوران کودکی را دوباره گرد هم آورد تا خاطرات گذشته خود را مرور کنند.

شاهزاده‌ای محبوب و خوشبخت در سرزمینی آرام؛ چه چیزی می‌تواند از این سالم‌تر و لذت‌بخش‌تر باشد؟ گذراندن دوران کودکی سلطنتی در کنار شوالیه‌ی مورد علاقه‌اش که از او مراقبت می‌کند و از او محافظت می‌نماید. اما بزرگ شدن در چنین دوران آرام و متاسفانه کسالت‌باری، باعث می‌شود ذهن او به سمت لذت‌های شهوانی و هوس‌های جنسی منحرف شود.

در یک میتینگ برای پیدا کردن همسر، به‌طور اتفاقی با هم برخورد می‌کنند و به‌شکل عجیبی جذب هم می‌شوند. بعد از عاشق شدن شدید و تصمیم به قطع رابطه، معلوم می‌شود که قرار است با هم کار کنند. چه بلایی ممکنه سرشون بیاد؟

از بچگی آرزوی آرایشگر شدن داشت و برخورد با پسربچه‌ای چاق و موهای ژولیده، این سرنوشت رو برایش رقم زد. سال‌ها بعد، خودش رو در یک سالن زیبایی می‌یابد و تلاش می‌کند بهترین آرایشگر شود، اما کمی دست‌وپاچلفتی است و اشتباهاتی می‌کند که رئیسش همیشه مسخره‌اش می‌کند. او نمی‌داند که رئیسش، که حالا آرایشگر مشهوری است و تقریباً مدل هم هست، همان پسربچه چاق با موهای ژولیده بود...