ژانر — سینه‌درشت

پس از سال‌ها، ملاقات سرنوشت‌سازی در جشن فارغ‌التحصیلی دبیرستان، دو دوست دوران کودکی را دوباره گرد هم آورد تا خاطرات گذشته خود را مرور کنند.

شاهزاده‌ای محبوب و خوشبخت در سرزمینی آرام؛ چه چیزی می‌تواند از این سالم‌تر و لذت‌بخش‌تر باشد؟ گذراندن دوران کودکی سلطنتی در کنار شوالیه‌ی مورد علاقه‌اش که از او مراقبت می‌کند و از او محافظت می‌نماید. اما بزرگ شدن در چنین دوران آرام و متاسفانه کسالت‌باری، باعث می‌شود ذهن او به سمت لذت‌های شهوانی و هوس‌های جنسی منحرف شود.

دامن اوکامی توسط «دزد دامن»ی که شایعاتش پیچیده بود، دزدیده شد. آکاشیرا، معلم او، اتفاقاً از آنجا رد می‌شد و به کمک اوکامی آمد. آکاشیرا اوکامی را به خانه رساند، اما اوکامی دلیل واقعی برای آوردن آکاشیرا به خانه داشت... «تنها با دختری در اتاقی تاریک گیر افتاده‌ام، نمی‌توانم خودم را کنترل کنم!»

در نبرد با شیطان، ازل اسیر می‌شود و به شدت مورد تجاوز قرار می‌گیرد. پس از فرار، متوجه می‌شود که شیطان نشانی روی شکمش حک کرده است؛ نشانی که هوس جنسی سیری‌ناپذیری در او ایجاد می‌کند.

یویی و کو از بچگی با هم دوست بودند، دوستی‌ای که به یاد کسی نمی‌آید کی شروع شده. با بزرگ شدن، عاشق هم شدند و نمی‌توانستند از هم جدا باشند و تقریبا در هر جایی که فکرش را بکنید با هم رابطه جنسی داشتند... از جمله در مدرسه. متاسفانه، یک عوضی زشت و چندش‌آور مسئول دوربین‌های مدار بسته مدرسه بود و تصمیم گرفت از این موضوع برای باج‌گیری استفاده کند.

با وجود خیانتی که به شکل فجیعی به او کرده، هنوز هم برای محافظت از او از هیچ تلاشی فروگذار نمی‌کند؛ حتی حاضر می‌شود خودش را به یک معلم هرزه‌کار که تهدید به آسیب رساندن به او کرده، بفروشد.

او رازی دارد. یکی از زیردستانش طبق میل او عمل نمی‌کرد، بنابراین او را به خانه‌اش دعوت کرد تا او را تشویق کند و عملکردش را بهبود بخشد. متاسفانه، به نظر می‌رسد که زیردستش از راز کوچک او باخبر شده است.

ملتی موفق شده خواهر بزرگ‌ترش رو شکست بده و ذهنش رو پاک کنه. وقتی به کشورش برمی‌گرده، می‌بینه که همه جز خودش دارن به شکل دیوانه‌واری توی روابط جنسی غرق می‌شن و بعد از کمی اصرار، تصمیم می‌گیره بهشون ملحق بشه، حتی خواهرش هم.

پس از یافتن شیئی که به او اجازه می‌دهد بر ذهن دیگران تأثیر بگذارد، کاری را می‌کند که هر فرد منطقی دیگری انجام می‌داد: با وادار کردن تمام زنان سلطنتی به بردگی جنسی، تاج و تخت را سرنگون می‌کند.

انگار شیطانی در وجودش بیدار شده بود. قدرتی که در زندگی گذشته‌اش داشت، یکباره به او بازگشته بود. حالا وقتش بود که از دخترانی که او را تحقیر کرده بودند، به شیوه‌ای که خودش می‌دانست، انتقام بگیرد.

سوییچی تاکاساکی توانایی کنترل بدن دیگران بدون اجازه آن‌ها را به دست آورد و تصمیم گرفت از آن برای زنان اطرافش استفاده کند. خواهرزنش، همکلاسی‌اش و معلمش، همگی طعمه‌های او بودند که او آن‌ها را برای تبدیل شدن به حرمسرای شخصی‌اش تربیت می‌کند.

دو همکار که در محل کار با هم آشنا شده و عاشق هم شدند، ازدواج می‌کنند و شبی عاشقانه را با هم می‌گذرانند. اما یک همکار جدید قصد دارد همسر تازه داماد را برای خودش داشته باشد.

دوست مادرم که همسایه‌مون هم هست، همیشه در مراقبت از من کمک کرده. اخیراً فهمیدم که زن خیلی هرزه و بی‌بندوباریه و بعد از دیدن یه فیلمش، نتونستم خودمو کنترل کنم.

جشنواره‌ی مدرسه‌ای پر از دختران جذاب و هر نوع لذت شهوانی که تصورش را بکنید... البته فقط اگر مدارک لازم را داشته باشید.

داستان به رابطه کاری دو همکار، یوکوهاشی رنا، کارمند اداری، و هاچییا ریوهی، تاجر، می‌پردازد. یوکوهاشی در محل کارش زنی معمولی و بی‌خاصیت به نظر می‌رسد، اما وقتی بیرون از اداره لباس‌هایش را عوض می‌کند به زنی فوق‌العاده زیبا تبدیل می‌شود. هاچییا با دیدن دگرگونی یوکوهاشی، ناخواسته جمله‌ای می‌گوید که شبیه دعوت به آشنایی بیشتر است – بدون اینکه متوجه باشد جلوی یک هتل عشقی ایستاده‌اند.

ایچیرو تانی عاشق کافه‌های دختران همراهه و بیشتر حقوقش رو خرج اونجا می‌کنه. یه روز، اونقدر مست بود که تمام پول شرکتش رو پای دخترها ریخت. ایچیرو تصمیم گرفت به کوه‌ها فرار کنه. ماشینش تو یه طوفان برف سنگین خراب شد و مجبور شد کورمال کورمال راه بره و کمک بخواد. به زودی در مسافرخانه ایشیکان پناه گرفت. اونجا، ایچیرو با ریوری موناکاتا، صاحب‌خانه بیوه، دخترش ناکوتو، و خدمتکار خوشگلش، رن، آشنا شد. اون عادت‌های خودش رو تغییر نداد و تصمیم گرفت به هر قیمتی این زن‌های جذاب رو تسخیر کنه...

قهرمان ما هر روز ده بار خودارضایی می‌کند، قهرمانی برای تمام اعصار! اما نمی‌داند که در جهانی دیگر، منی او قدرت فوق‌العاده‌ای به قهرمانان زن می‌بخشد و او در واقع یک قهرمان بزرگ است. وقتی به آن دنیا احضار می‌شود، حدس زدن اتفاقات بعدی کار سختی نیست.

سال‌هاست که رفیق بچگی همدیگه هستن، اما حالا دختره بیشتر از یه دوست تو پسر می‌بینه و دنبال یه رابطه صمیمانه‌تره... اتفاقاً قراره خونۀ پدر و مادرش خالی باشه و اون پسر رو راضی می‌کنه که بره خونشون.

برای او، همه چیز و همه کس فقط اسباب‌بازی هستند؛ اسباب‌بازی‌هایی که می‌تواند از آن‌ها استفاده کند یا آن‌ها را نابود سازد. آن بچه چاق، تنها و غمگین، برایش فرقی با مورچه‌ای روی پیاده‌رو ندارد... و بعد از اینکه او را در دستشویی مشغول بو کشیدن شورت پیدا کرد، دیگر هرگز قصد ندارد از سرش بگذارد. یا حداقل اینطور فکر می‌کرد...

در شهری عادی و معمولی، رازی جالب نهفته است: گزارش‌هایی از حمله‌ی یوکایی‌ها به زنان، کارآگاهانی را برای حل این معمای عجیب به شهر کشانده است.