سانسور — سانسورشده

شخصیت اصلی ما، ناگاتو شینوبو، از سوی «آیامه»، «کانّا» و «یوری» با告‌عشق روبه‌رو شد؛ و هر کدام بعد از اعتراف، با او هم‌بستر شدند. او تلاش می‌کرد پیش از جشنواره‌ی مدرسه فقط یکی از آن‌ها را انتخاب کند. در حالی که به این فکر بود کدام را انتخاب کند، ناگهان دوباره با دوست دوران کودکی‌اش، توریی اوی، که زمانی همسایه‌ی کناری‌شان بود، روبه‌رو شد. خانواده‌ی او تازه به همان محله بازگشته بودند، اما والدینش نتوانسته بودند همزمان با او برگردند. به همین خاطر پیشنهاد شد مدتی با شینوبو زندگی کند. اویی که همه‌ی این سال‌ها به شینوبو علاقه داشت، عشقش را اعتراف کرد و با او هم‌بستر شد. و این‌گونه بود که جوانی شینوبو و یک موقعیت واقعی اروگه دوباره آغاز شد!

در میانه‌ی یک جشن در هتلی لوکس، واقع در جزیره‌ای دورافتاده وسط دریا، ناگهان فریادی به هوا برخاست. آنچه جلوی چشمم ظاهر شد، هیولایی بود پوشیده از شاخک‌ها. برخی پنهان شدند، بعضی دیگر جنگیدند... آیا کسی هست که بتواند ما را نجات دهد؟!

«داداش، واقعاً داریم با هم حموم می‌کنیم؟» و این‌طور بود که یک تجربه‌ی ممنوعه شروع شد. من، خواهرم و دوست دوران کودکی‌ام — یک مرد و دو زن — در یک حمام مشترک شدیم. بعد از اینکه ناخواسته «سرریز» شدم... عشق پنهانی خواهرم آشکار شد؟!

یک کارمند حقوق‌بگیر که برای سفر کاری طولانی به توکیو رفته بود، برگه‌ی تبلیغاتی یک سرویس ویژه‌ی «دلیوری» پیدا می‌کنه. سریع تماس می‌گیره و سفارش ویژه می‌ده و طولی نمی‌کشه که سرویس دم در اتاقش ظاهر می‌شه... «سینه صاف... چهره‌ی زنونه... و یک برآمدگی در شلوارش؟! صبر کن، یعنی یه پسره؟!»

وقتی بچه بودم و این داستان‌ها رو می‌خوندم... یادم نمیاد انقدر شهوانی باشن...

تنکاوا نوبورو از این دنیا دل کَنده بود. سرانجام به جنگلی عمیق رسید، جایی که با زنی با زیبایی وصف‌ناپذیر روبه‌رو شد. اما همان لحظه هنگام خیره شدن به او، پایش لغزید و از صخره سقوط کرد و بی‌هوش شد. وقتی به هوش آمد، یکی پس از دیگری توسط زنانی با شاخ مورد حمله قرار گرفت. آن‌قدر از حرکات کمرشان در هم شکست و زیر فشار سینه‌های عظیم‌شان خرد شد. این دنیا... بهشتی از سینه‌ها بود!

🔖 یادداشت: این یک مجموعه از قسمت‌های کوتاهه که در قالب یک ویدیو کنار هم قرار گرفتن. زنی در یک دیدار کلاسی دوباره با عشق اولش روبه‌رو می‌شه. او متوجه می‌شه که «کوجو» معبد خانوادگی‌شون رو به‌عنوان یک کشیش به دست گرفته. او فکر می‌کرد کشیش‌ها نباید رابطه‌ی عاشقانه داشته باشن، اما شعله‌ی شوری میانشان روشن می‌شه. با خودش می‌پرسه: آیا کاری که او و کشیش انجام می‌دن واقعاً درسته؟

یوتا تعطیلات تابستونی‌اش رو تنها در خانه، همراه با دخترعمویش «کی»، مشغول درس خوندن بود. اما سر به‌سر گذاشتن‌های «کی» باعث شد میل پنهانی بین اون‌ها ناگهان شعله‌ور بشه. به جای ادامه‌ی درس، شروع کردن به «مطالعه‌ی همدیگه»... و بعد از رد کردن اون خط قرمز، تلاش کردن احساساتشون رو با هم آشتی بدن.

خانواده‌اش در طبقه‌ی اشرافی سقوط کرده بود... و به همین خاطر، یکی از نجیب‌زاده‌ها تصمیم گرفت او را به‌عنوان یک «مید» برای خواسته‌های شخصی‌اش استخدام کند...

چه چیزی می‌تونه بهتر از یه دختر بانمک باشه که حاضر می‌شه لباس مید بپوشه و همه‌ی خواسته‌هات رو برآورده کنه؟ این‌که اون یه خواهر دوقلوی کاملاً شبیه خودش هم داشته باشه... که دقیقاً همون احساس رو داره!

یک OVA برگرفته از بازی WAFFLE. داستان درباره‌ی ریوتو هندِه، یک سرباز با خوش‌شانسی باورنکردنیه که به استانی اعزام می‌شه؛ جایی که یک سوکوبوس با مکیدن جان مردها، اون‌ها رو تا سرحد مرگ خشک می‌کنه. در این میان، «بانوی اول» محلی هم حضور داره که خودش از نظر جنسی سرکوب‌شده و ناکام مونده. بخش‌های H بیشتر روی تم سینه‌های بزرگ و عشق/محبت دوطرفه تمرکز دارن.

«شیون» و «روی» همیشه یک تیم رویایی برای مخ زدن دخترها بودن. اون شب هم قرار بود برای شیون شبی دیگه از رابطه با دخترها باشه، اما اشتباهی یه داروی عجیب مصرف کرد. وقتی بیدار شد... تبدیل به یه دختر شده بود! «روی» دنبال شیون می‌گشت، اما نتونست بشناستش و شروع کرد به مخ زدن همون دختری که در واقع خودِ شیون بود...

حتی یک کونویچی آموزش‌دیده هم فقط تا حدی می‌تونه لذت رو تحمل کنه... قبل از اینکه کاملاً بشکنه!

جایی اسرارآمیز، پر از زنانی که به معنای واقعی کلمه فقط برای زاد و ولد به دنیا اومده‌اند!

این همونه! دارم دعوتش می‌کنم بریم یه نوشیدنی بخوریم. اون دختر ولش کرد... و حالا نوبت منه که بهش نشون بدم یه زن واقعی چه طعمی داره!

او فکر می‌کرد کنار یک معلم در امنیت است... اما نمی‌دانست که بزرگ‌ترین تهدید درست همان‌جاست!

او احساساتش را به سِنپای خودش اعتراف کرده بود، اما رابطه‌شان هیچ پیشرفتی نداشت. حالا در اتاقش با او مشغول درس خواندن بود. اتفاقی، دختر کاندوم‌هایی را پیدا می‌کند که او یواشکی آماده کرده بود...

کیوجی نیمورا یک اقامتگاه چشمه‌ی آب‌گرم در منطقه‌ای ییلاقی برپا کرده بود و زندگی آرامی دور از شهر می‌گذروند. این بار مهمانان مسافرخونه، خانواده‌ی «هیداکا» بودن که در توکیو صاحب یک شرکت بودن. «بس کن!» فریاد آریسا در اتاق پیچید. او روی مبل به عقب رانده شد، بلوزش بالا زده شد، دست به سوتینش کشیده شد و سینه‌های پر و برجسته‌اش آشکار شد. با تمام توان مقاومت می‌کرد، اما وقتی با انگشت‌ها تحریک شد، شیره‌ی لذت از بدنش جاری شد و در نهایت همه‌چیز را پذیرفت. چه کسی فکرش را می‌کرد که تمام این صحنه ضبط شده باشد...؟ نقشه برای اغوا کردن مادر و دختر خانواده‌ی هیداکا آغاز شده بود.

وقتی توی پارک با تلسکوپ ستاره‌ها رو نگاه می‌کردم، ناگهان زنی قدبلند که زیر پالتوش تقریباً برهنه بود، جلوم ظاهر شد... و حالا همکلاسیمه؟!

دختری با نمره‌های عالی، شخصیتی فروتن و لبخندی زیبا... فقط منتظر لحظه‌ایه که کرده بشه...