خلاصه داستان
کیوجی نیمورا یک اقامتگاه چشمهی آبگرم در منطقهای ییلاقی برپا کرده بود و زندگی آرامی دور از شهر میگذروند. این بار مهمانان مسافرخونه، خانوادهی «هیداکا» بودن که در توکیو صاحب یک شرکت بودن. «بس کن!» فریاد آریسا در اتاق پیچید.…
مطالعه کامل
دیدگاه کاربران