کیوجی نیمورا یک اقامتگاه چشمهی آبگرم در منطقهای ییلاقی برپا کرده بود و زندگی آرامی دور از شهر میگذروند.
این بار مهمانان مسافرخونه، خانوادهی «هیداکا» بودن که در توکیو صاحب یک شرکت بودن.
«بس کن!» فریاد آریسا در اتاق پیچید.
او روی مبل به عقب رانده شد، بلوزش بالا زده شد، دست به سوتینش کشیده شد و سینههای پر و برجستهاش آشکار شد. با تمام توان مقاومت میکرد، اما وقتی با انگشتها تحریک شد، شیرهی لذت از بدنش جاری شد و در نهایت همهچیز را پذیرفت.
چه کسی فکرش را میکرد که تمام این صحنه ضبط شده باشد...؟
نقشه برای اغوا کردن مادر و دختر خانوادهی هیداکا آغاز شده بود.